گفتم به کجا؟گفت صدایم کردند
گل بودم واز شاخه جدایم کردند
گفتم که فرشتگان چه کردندت؟گفت
روزی خورسفره ی خدایم کردند
پاسدار رشید اسلام #شهید_محمد_برزگر در بیستم آذر سال ۴۳ در میانه متولد شد. پدرش خیرالله و مادرش مرضیه نام داشت.
شغل پدر خواربار فروشی بود که محمد از نوجوانی کمک حال پدر بود. هم در مغازه هم در زمین کشاورزی کوچکی که داشتند.
محمد پسر بزرگ خانواده بود و الگوی دیگر برادر و خواهرانش، رفتارش مانند پدر، مهربان ، غمخوار، صبور و مقاوم
روح محمد در انجمن اسلامی صیقل خورده بود و از ظلم ستمشاهی و بی عدالتی جامعه آگاه بود. همگام با سایر دوستان در تظاهراتها شرکت میکرد و در پخش اعلامیه و عکس امام(ره) کوتاهی نمیکرد و تا پیروزی انقلاب مردمی، شبانه و روز فعالیت میکرد.
تا سوم دبیرستان درس خوانده بود و فعالیت در سپاه این نهاد مردمی را انتخاب کرد پس از گذراندن دوره های نظامی و عقیدتی لباس سبز و مقدس پاسداری از انقلاب و وطنش را پوشید.
باشروع جنگ داوطلبانه عازم جبهه های جنگ شد و دفع شر دشمن را از هر هیچ، مقدم تر میدانست. علی برادر کوچک اش نیز مثل خودش در دامن خانواده و شیرزنی رشد کرده بود که تحمل تجاوز به انقلاب و خاک برایش غیرقابل تحمل بود.
سپاه ، به علت کمی سن علی از اعزامش سر باز میزد ، ولی او با دستکاری در شناسنامه اش ، توانست در میان آسمانیان راهی باز کند.
علی در مرداد ۶۱ بشهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش مفقود شد.
مفقودی علی، اندوه خانواده، جا ماندن از قافله شهدا و علی، که از او پیشی گرفته بود؛ محمد را به اندوه بزرگی دچار کرد....
دیگر نماز و عبادت محمد حال خاصی پیدا کرده بود. محمد چندین بار به جبهه آمده بود ولی شهادت نصیبش نشده بود و حالا برادر کوچکترش شهید و مفقود شده بود.
در نامه ای که در ایام نزدیکی عید میفرستد خبر به مرخصی آمدن دوستان بسیجی اش را میدهد ولی خودش عید آن سال را در جبهه میماند.
شاید هم بهش الهام شده بود که اگه طالب شهادتی، باید بمانی و برایش تلاش کنی.
۴۵ روز بعد از آن نامه، آخرین نامه خودش را به خانواده مینویسد و در بیستم فروردین در عملیات والفجر یک شرکت میکند.
محمد بهمراه همرزمانش دلاورانه ستیز میکنند و غیرت جوانان آذربایجانی را به صدامیان نشان میدهند. در حقیقت هر عملیاتی که لشکر عاشورا شرکت کرد ارتش بعثی عراق تلفات سنگینی متحمل شده و مجبور به عقب نشینی میشد.
در این عملیات ، محمد و همرزمانش بقول بچه های رزمنده واقعا گل کاشتند و صدام متحمل ضربات و تلفات سختی شد.
در بیست و دوم فروردین ۱۳۶۲ خمپاره ای در نزدیکی محمد بر زمین نشست که تمام بدن محمد پذیرای ترکش ها شد. حتی قرآنی که همیشه به همراه داشت هم از این ترکشها بی نصیب نماند.
همان قرآنی که یادگار عروج محمد هست و گواه آن صحنه بود هنوز نزد خانواده اش هست.
وقتی در سپاه پیکر پاک محمد را به مادرش نشان میدهند این شیرزن نقل و شیرینی بروی پسرش میریزد و شهادتش را بهش تبریک میگوید.
پیکر پاکش بر روی دستان همرزمان و دوستانش و اهالی قدرشناس میانه تشییع شد و در مزار شهدای میانه در جوار دیگر همرزمان آسمانیش جای گرفت.
روحش قرین رحمت الهی و راهش پررهرو باد... آمین
تاریخ تولد ۱۳۴۳/۹/۲۰
تاریخ شهادت ۱۳۶۲/۱/۲۲
والفجر یک
محل دفن مزار شهدای میانه